تو در زیر بدن آن مرد لذت میبری

تو یک زن شهوتران هستی که به این موضوع آگاه نیستی

تو برده ی زیبایی هستی

تو عاشق مد هستی

شوهرت مد روزت است

اما تو به خدایت ایمان داری

تو منجی این مذهب هستی

تو معتادی به دود کردن انسانها

تو باید در این راه جانت را بدهی

سریع باش ده پانزده سال دیگر بیشتر وقت نداری

من شنونده این افسانه محلی هستم

رها شدگان

در پشت کوههای سر به فلک کشیده

دره ای سبز و سحرآمیز وجود دارد

جایی که انسانهایی هستند که

لباسهایشان را درمیاورند

خانواده شان را در میاورند

جامعه شان را در میاورند

تابوهایشان را در میاورند

منافعشان را درمیاورند

کشور و مذهب و مسلکی ندارند

گذشته را فراموش کرده اند

به آینده فکر نمیکنند

بندها را پاره میکنند

بارها را زمین میگذارند

گروه گروه در هم می پیچند

از خوشحالی نعره میزنند،جیغ میکشند

به یکدیگر عشق میورزند

با تمام وجود میخندند

از آزادی لذت میبرند

دیوانه وار شراب مینوشند

زیبایی و طبیعت را میپرستند

دستانشان بالهای نقره ای رنگ میشود و به پرواز درمیایند

بالا و بالاتر میروند تا به خورشید میرسند

جایی که بالهایشان خورشید را میسوزاند