تو پارانویای بزرگ

در انتظار سوژه جدید

تو همه چی را میبلعی

خوشبختی و شادی را

تو پادشاه پیر کوههای مرموز

به رابطه جنسی خدمتکار و دخترت شک داری

تو درست کننده راههایی

تو پیامبر این سرزمینی

تو مجازات کننده ای

تو مهربانی

تو راههای زیادی برای نفرت پراکنی داری

از چشمهایت خون بیرون میریزد و از دهانت گه

اعلی حضرت ما به تو نیاز داریم

حرفایی فرو خرده شده

خشونتی نهفته شده

حسادتی پنهان شده

وقت انتقام گرفتن است

 

کرمها

منتظر کرمها بودم در شبی سرد

 

کرمها گروه گروه آمدند

خزیدند در سوراخ گوشم

شروع کردند به خوردن مغزم

و من فریاد کشیدم

به خودم پیچیدم

مردم با آجر در سرم کوبیدند

دختری که دوستش داشتم تعجب کرد،ترسید،فرار کرد

خانواده ام فکر کردند این یک بازیست

یک بازی برای سرگرمی،وقت تلف کردن

سرزنش شدم

مشکلی نیست

ملکه کرمها آروم باش

مغزم را بخور فقط تو سرزنشم نکن

امشب من و تو بر فراز تپه ای دور افتاده دور یک میز دونفره مینشینیم

کرمها شراب برایمان میریزند

در صورت زشتت نگاه میکنم 

لبانم را بر لبان نامرئیت میگذارم

پوست لزج و خاکی ات را حس میکنم

یک زیبایی که در زشتی حل میشود

و آن زمان خاص که کلمات معانی خودشان را از دست میدهند

دست و پاها بریده میشوند

بدنم نرم ولزج میشود

هزینه های دیوانگی پرداخت میشوند