چشمانش را باز کرد

دانست کلمات قایم بر ذات او هستند

تلفن را برداشت

دستور را ابلاغ کرد

روزی یکی از کودکانشان را قربانی کنید 

شیرهای روزانه مردم را به آن خون تقدس ببخشید

باشد که به یاد بیاورند

فریاد میکشید

من را بشناس

من را بشناس

من را بشناس

من را بشناس 

من را بشناس

من را بشناس

من را بشناس

من را بشناس 

من را بشناس 

من را بشناس

من را بشناس

من ضحاکم پادشاه جهان

من ضحاکم روشنگر عالم

خدا را از درون من بشناس